نقـش یـــک درخــت خشک را
در زنـدگی بازی میکـنم
نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم
یا هیزم شکن پـیــر...!!
دیر باریدی باران ،
خیلی دیر !
من مدتهاست
در حجم نبودن کسی
خشکیده ام …
یِـ ـک وَقت هآیے دَر زِندِگے مے رِسَد که بآیَد دَستَت رآ بِزَنے زیـ ـر چآنه اَت وَ جَریانِ زِندِگے ات رآ فَقَط
تَمآشآ کُنے
نمیدانم کجای قصه ایستاده ای...<\/h2>
که از حواس لحظه هایم <\/h2>
پرت نمیشوی!!<\/h2>
خارپشتی شدهام
که تیغهایش
دنیای امنی برایش ساخته
اما ...
حسرت نوازشی عاشقانه
تا ابد ...
بر دلش مانده است..!!!
هر جا که می بینم نوشته است : ” خواستن توانستن است ” آتش می گیرم ! یعنی چه ؟! یعنی او نخواست که نشد ؟
پاک ترین هوای دنیا...
همان لحظه ای است...
که دلهایمان هوای هم را میکند...!!!
درد دارد وقتے که من عاشقانہِ ہِایم رامی نویسم
دیگران یاد عشقشان مے افتند...
اما تو ....
بیخیالے...